مست از نگاهت می شوم

مست از نگاهت می شوم انگور انگور

شهد از لبانت می برم زنبور رزنبور


تا سینه از داغ شما آتش بگیرد

دزدیده می بینم تو را از دور از دور


بانو نمک بر زخم لبهایم مپاشان

تا می خورم طعم لبان شور با شور


آری من آن دیوانه تنهای شهرم

می خواهمت بانوی من ناجور ناجور


مثل تمام لحظه ها پایان شعرم

سر را به روی شانه ات با زور با زور

امین نوروزی

برای غربت من آشنا کم است

اینجا برای غربت من آشنا کم است


فرصت برای شادی فواره ها کم است


هر شب به سوی قبله او سجده می برم


اما برای شکوه من یک خدا کم است


اینجا نفس مجال کشیدن نمی دهد


تا ذره های چشم تو در این هوا کم است


دستان کیمیاگر و غوغای دود و مس


تنها حضور قیمتی کیمیا کم است


من با امید گرمی دست تو زنده ام


اینجا امید هست ولی دست ها کم است


امشب دقیقه ها همه فریاد می زنند


فرصت برای دیدن چشم شما کم است

امین نوروزی

تکه ای از مانده آن شیرینی

می خورم تکه ای از مانده آن شیرینی


از لبت مانده همینقدر ، خودت می بینی


شهد خندیدن لبهای تو خوردن دارد


گویی از مزرعه پسته شکر می چینی


از نگاهم چه انارانه ترک خورده تنت


ای تن ترد تو بی تابی ظرفی چینی


من برای عطش خاطره چای آوردم


قند لبهای تو افتاده کنار سینی


چشم سنگین شده ام منتظر خواب شماست


بر سر پلک خیال من اگر بنشینی

امین نوروزی