کجای جهان

تو از کجای جهانم مرا صدا کردی؟

که شرق و غرب و جنوب و شمال من شده ای!

چه کار خوب , برای که , در کجا کردم ؟

که بین این همه بدبخت مال من شده ای !

○○○○○○

[که بین این همه بدبخت مال من شده ای ...?!!!]

اگر چه جمله ی بالا نهایت رویاست

ولی به رغم غم و بغض و اشک معتقدم

خدای فاصله ها هم تهِ دلش با ماست !

○○○○○

شمال خاطره هایم , و شرق امیدم

جنوب خواهش من , مغرب بهار آور

جهات اربعه ام باش , ای عسل بانو !

جهات اربعه ام باش , ای غزل دختر !
○○○○○

بگیر دست خودت سرنوشت نحسم را

مرا از این منِ بدبخت , خوب خالی کن

مرا بگیر و ببند و مرا بریز و بپاش

مرا به آنچه که هستم دوباره حالی کن!

○○○○○

نبودنت به گواه هواشناسی شهر

شروع بارش بی وقفه ی مسلسل هاست

و حکم تیر , برای کسی که نذرت شد

ولی به طرز عجیبی هنوز هم تنهاست !

○○○○○

چرا نگاه نکردی؟ چگونه دور شدی؟

_سوال پنجره وقتی که نیستی این است_

حضور خوب تو آغاز فلسفیدن هاست

چگونگی و چرایی و چیستی این است !

○○○○○

چقدر ، آب ندادی گل دلم را تا

به مریمانه ترین حالت خودش پژمرد!

چقدر ناله شدم از دهان اشعارم !

چقدر شاعرِ تو در نبودنت افسرد !

چقدر غیبت تو پشت میز پیدا بود !

جذام حسرت تو جان لاغرم را خورد!

منی که این طرفِ میزِ شام بیدارم

تویی که آن طرفِ میز شام خوابت برد!

همیشه اول قصه یکی خودش را باخت

و نقش اول قصه همیشه آخر مرد !

○○○○○

تمام آنچه که خواندی مرور عشقت بود

چه می شد از ته قصه به خانه برگردی ؟!

من از کجای جهانت به بعد گم شده ام؟

تو از کجای جهانم مرا صدا کردی ؟!

بنیامین پورحسن

تهوع

از مشت ما پرنده ی شادی فراری است
تقویم هایمان همه از عید , عاری است
این چندمین هزار شب از بیقراری است؟
امروز روز چندم از این قرنِ ماتم است ؟!
آفت شروع می شود از ابتدای برگ
ریشه تمام می شود از اولین تگرگ
روی درخت کنده شده : زنده باد مرگ !
روی درخت کنده شده : کار آدم است !
چاقو به قلب دار و ندارت , به باورت
صدها تبر به ریشه ی سست و محقرت
تیر خلاص سمت شپش خانه ی سرت
هر چه زیادتر بزنی باز هم کم است !
سم توی جامِ جمجمه ات _ اجتماعِ جیغ! _
بنزین و چارپایه ی سست و طناب و تیغ
فندک به نامِ نامیِ سوزان ترین حریق ....
اسباب خودکشی همه جوره فراهم است !
کار دلت کشیده به باتری , و درهمی
بازیگر سیاه تئاتری , و در همی
"روکانتنِ تهوعِ سارتری*"و در همی
[ _آقا سوا نکن! که سر و مغز در هم است! ]
توضیح : "آنتوان روکانتن" شخصیت اصلی رمان " تهوع" اثر ژان پل سارتر.
بنیامین پورحسن

گریه از فرط شوق

خنده می کرد و ذوق می کردم

گریه از فرط شوق می کردم

خنده می کرد تا بخنداند

و مرا دورِ خود بگرداند

خنده می کرد و بوی آتش داشت

داستان ها که پشت چشمش داشت

خنده می کرد تا بمیراند

آنچه را باید او نمی داند

آن قدر خنده کرد تا خوابید

عاشقش بودم و نمی فهمید !

2

گریه می کرد و خون دماغ شدم

بدترین شکلِ اتفاق شدم

گریه می کرد و ناامید شدم

اشک هایی که می چکید شدم

گریه می کرد و دور می انداخت

سال هایی که در کنارم ساخت

گریه می کرد و باز می نوشید

لخت بود و مرا نمی پوشید

گریه می کرد و شعر من تر شد

بد نشد , بدتر و تر و تر شد

آن چنان گریه کرد تا خندید

عاشقش بودم و نمی فهمید !

3

گریه و خنده ات شبیه همند

هر دو حست همیشه محترمند

توی هر دو منم که می بازم

من که با ذائقه ت نمی سازم

خواب دیدم که باورم کردی

زدی و سیم آخرم کردی

زیر باران بدون چتر بیا

از همان ابتدای سطر بیا

از دل شعرهای شیدایی

که شباشب به خواب می آیی

با تو بی شک کمال نشئه گی است

چشم تو دانه های خشخاش اند

با تو باید همیشه بر تخت م

تاس ها روی جفت شش باشند

توی چشمت اساس جاذبه است

که سرِ شعر , سیب می افتد !

توی چشمت همیشه این گونه

اتفاقی عجیب می افتد !

آخرین راه وصله بر زخم و

اولین راه , روبرو شدن است

چاره ی لحظه های جِر خورده

با نخِ خاطره رفو شدن است

من میان دو حس تو درگیر

تو درون منی که در زنجیر....

مثل تقطیعِ آخرِ مصراع

دست کوتاه, (از تو) را بلند بگیر!

بنیامین پورحسن

بدجور

سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده

"بدجور" یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
"بدجور" یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
"بدجور" بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست

از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود

از هفته هایی که , تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم

حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت....
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!

سر روی بالش می گذارم [عطر تو دارد ]
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم !!

بنیامین پورحسن