کلبه ای از بهر دلم ساز
در کوی دلت کلبه ای از بهر دلم ساز
تا راه به ســـوی دل تو باز شــــود باز
آمد به لبم جان و نگاهی ننمودی
تا محو وجود تو شوم، برکشم آواز
من باده مستی ز کفِ غیر نگیــرم
جام می من روی تو و آن دو لب ناز
نادیدن تو بر نظـرم ســخت گران ســت
ماندم به که افشا کنم این درد دل و راز
بر چشم ترم اشک ز هجران تو خون شد
جز آه نبوده ســت مرا همــدم و دمســاز
افسوس بر این سوخته هیچت نظری نیست
باز آ که دلــم را ز رُخـــت کوک شــــود ســـاز
گفتم که گرم بال دهی سوی تو آیم
شوقم به تو بسیار، ولی کو پر پرواز؟
مرتضی عزیزی
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 0:51 توسط مزدک
|