از همان روزی که بی من زیر باران تر شدی
آتش پنهان شده در زیر خاکستر شدی
از نگاهم رود بی تابی براه افتاد و تو
قطره ای بودی که کم کم سیل ویرانگرشدی
با جدایی از من و با بی خیالی های خود
عاشقی کردی و از قبلن کمی بهتر شدی
رفته رفنه بوی سیگار و نگاه و فتنه ها
شاهدی می شد که چون دیوانه ها خودسرشدی
در توهم از بهشت پیش رو گفتی و باز
آیه ای آورده و ناخوانده پیغمبر شدی
با رها بودن میان گله های دهکده
مثل چوپان در نهایت قاتلی دیگرشدی
گفتگو با تو همیشه آخر دیوانگیست
چون که با زیبایی ات در این غزل محشر شدی...
محمدمیرزازاده ارانی