با تو من می جوشم و سر می روم از بس که داغی


شعله لازم نیست کدبانو ،خودت یک پا اجاقی


آشپز وقتی تو باشی هر غذائی خوش خوراک است


خنده های آتشینت ، بوسه های احتراقی


دعوتم کن... با تغزل سفره ی بزمی به پا کن


طبع من را پر کن از عشقت به هر سبک و سیاقی


کهنه و تازه ندارد . همزبان عاشقانم


حافظ و شمس و سنائی ، سعدی و سیف و عراقی


شهریار و منزوی و کدکنی و بهبهانی


عاشقی کن تا بدانی شاعری نیست اتفاقی


این غزل را مینویسم تا که تنها تو بخوانی


با تو من می جوشم و سر می روم از بس که داغی

م مهرپرور