با تو من می جوشم و سر می روم
با تو من می جوشم و سر می روم از بس که داغی
شعله لازم نیست کدبانو ،خودت یک پا اجاقی
آشپز وقتی تو باشی هر غذائی خوش خوراک است
خنده های آتشینت ، بوسه های احتراقی
دعوتم کن... با تغزل سفره ی بزمی به پا کن
طبع من را پر کن از عشقت به هر سبک و سیاقی
کهنه و تازه ندارد . همزبان عاشقانم
حافظ و شمس و سنائی ، سعدی و سیف و عراقی
شهریار و منزوی و کدکنی و بهبهانی
عاشقی کن تا بدانی شاعری نیست اتفاقی
این غزل را مینویسم تا که تنها تو بخوانی
با تو من می جوشم و سر می روم از بس که داغی
م مهرپرور
+ نوشته شده در یکشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 11:50 توسط مزدک
|