سکوت ِ چشم های تو برای من چه ناطق است


چه می گریزی از دلت؟ که ناگزیر عاشق است! 


به غایت ِ حصول تو، به یک فراز بی نشیب


شکوفه ی دلم به باغ ِ عشق ِ پاک لایق است؟ 


پرنده ی دلم اسیر ِ گلشن ِ نگاه ِ توست


ببین ز عُجب مملوم! ولی دلم چه صادق است! 


به هجر وُ بی قراری وُ نگاه های منتظر؛


مرا طلوع ِ عشق ِ تو، به بحر ِ قلب خالق است


رواست آشنای من؟ که من غریب مانده ام 


که حُجب یا که عُجب من؟ برای وصل عایق است! 


به موج در شباهتی، که می سپاری ام به مَد


یواش ْ موج ِ سرکشم! که دل، شکسته قایق است! 


مشقتی ست دیدنت!؛ که چون ستاره ی سهیل 


به دور ِ چشم ِ قلبمی! رصد به شکل سابق است! 


ببین که غصه می دهی به جای طعم ِ شهدِ عشق


خدای من! ز هجر او، به جان من چه فائق است؟ 


به شادی ات سهیم کن، مرا که می کشم به دوش


غمی ثقیل وُ جان من، در این زمینه حاذق است


دلم چه دور گشته از خودم، خدا! کجاست او؟ 


خدا بگو به آن کسی که دل ببرده سارق است!...

آسیه کریم زاده