غزل هایی که می گویم

این غزل هایی که می گویم همه مال شماست!


شعرهایم طالب توصیف احوال شماست!


مهربانی می چکد از گوشه ی لبخندتان


از همین رو چشم من پیوسته دنبال شماست!


من شما را دوست دارم! مانده ام تنها ولی


عذر می خواهم! ولی... آن هم ز اهمال شماست!


سلطه دارید این چنین  سرسخت بر اشعار من


بیت و مصراع و تخلص زیر چنگال شماست!


در تمام فال ها نامی  ست نیکو از شما


اسم و رسمی از کدام عاشق در اقبال شماست ؟


گوش هاتان تیز گردانید بر اشعار من ؛


ای شمایی که غزل هایم در اشغال شماست !


من نمی دانم چرا این روزها عاشق شدم ؟!


من که تقصیری ندارم این ز اغفال شماست !

آسیه کریم زاده

تغییر نده جان خودت این نظرم را

می بندم از این گستره بار سفرم را


تغییر نده جان خودت این نظرم را


افکار پریشان به سرم باز محاط اند


اندازه بگیرید غم دور سرم را! 


با هر عطشی شهر کویری ست سراسر


مسئول نمودید چرا چشم ترم را؟ 


پرواز فراموش شده در نظر من 


چندی ست که بستید همه بال و پرم را


در لذت دنیا شده ام غرق و مریدش 


معطوف به خود ساز خدایا!؛ سحرم را


با هر نفسی دور ز شادی شده ام من


غم محو نموده ز حیاتم اثرم را...


رنجم شده این قصه که معشوق مرا دید!؛ 


آرام ولی کرد نگاه این گذرم را...

آسیه کریم زاده

سکوت ِ چشم های تو

سکوت ِ چشم های تو برای من چه ناطق است


چه می گریزی از دلت؟ که ناگزیر عاشق است! 


به غایت ِ حصول تو، به یک فراز بی نشیب


شکوفه ی دلم به باغ ِ عشق ِ پاک لایق است؟ 


پرنده ی دلم اسیر ِ گلشن ِ نگاه ِ توست


ببین ز عُجب مملوم! ولی دلم چه صادق است! 


به هجر وُ بی قراری وُ نگاه های منتظر؛


مرا طلوع ِ عشق ِ تو، به بحر ِ قلب خالق است


رواست آشنای من؟ که من غریب مانده ام 


که حُجب یا که عُجب من؟ برای وصل عایق است! 


به موج در شباهتی، که می سپاری ام به مَد


یواش ْ موج ِ سرکشم! که دل، شکسته قایق است! 


مشقتی ست دیدنت!؛ که چون ستاره ی سهیل 


به دور ِ چشم ِ قلبمی! رصد به شکل سابق است! 


ببین که غصه می دهی به جای طعم ِ شهدِ عشق


خدای من! ز هجر او، به جان من چه فائق است؟ 


به شادی ات سهیم کن، مرا که می کشم به دوش


غمی ثقیل وُ جان من، در این زمینه حاذق است


دلم چه دور گشته از خودم، خدا! کجاست او؟ 


خدا بگو به آن کسی که دل ببرده سارق است!...

آسیه کریم زاده

عطر جان بخش تنت رایحه ی شب بوهاست

عطر جان بخش تنت رایحه ی شب بوهاست


هر کجا پا بنهی شهر ختن آهوهاست...


طعم آغوش تو شیرینی بی حد دارد! 


عسل کام من از ناخنک کندوهاست! 


این چه حالی ست؟ چرا این همه مجنونم من؟ 


هان! که چشم تو خودش آلت این جادوهاست


آرزوی همه ی دخترکان شهری! 


آرزویی که ورای من و در آن سوهاست!...


هست شهزاده ی بر اسب سوار قصه! 


چشم او در پی من... نه! که پی مهروهاست! 


جای تو پیرهنم دست جناب باد است! 


او به جای تو نوازشگر این گیسوهاست! 


من تو را در ملا عام تمنا کردم! 


بی کسی عاقبت تلخ همه ترسوهاست!...

آسیه کریم زاده