روز ازل
چشم مستی که مرا شب همه شب می نگریست
صبح دیدم که به اندازه یک ابر گریست
کاش از روز ازل دوست نمیداشتمت:
زیر لب زمزمه میکرد و مرا مینگریست...
پا به پا کردم و در دل هوس ماندن بود
که تو گفتی که سر درد سرم نیستُ مایست
آتش خشم پر از قهر تو میگفت: برو
جذبه چشم پر از مهر تو میگفت: بایست
کاش- ای کاش - که بیواهمه میدانستم
راز این چشم به خون خفته بیدار تو چیست
گل من! بر تو چه رفته است که بر روی لبت
دیگر آن خنده جادویی بیشائبه نیست
عاشقت هستم اگرچه هدفی بیهودهست
دوستت دارم اگر چه سخنی تکراریست
بهروز یاسمی
+ نوشته شده در جمعه بیستم دی ۱۳۹۲ ساعت 21:46 توسط مزدک
|