راز آلود

بیا اینبار بانو جان کمی با من مدارا کن
از آن آغوش راز آلود کمی هم قسمت ما کن

بیا اینبار بانو جان ولی آرام و آهسته
دلم زخمیست زخمش را بدست خود مداوا کن

بیا اینبار بانو جان، ببین دنیا چه تاریکه
کمی از برق چشمانت برای من محیا کن

بیا اینبار بانو جان دگر تاخیر جایز نیست
بیا با بوسه ای از نو جهانم را تو زیبا کن

بیا اینبار بانو جان “شکیبا” باش و تمکین کن
بدون ذره ای تردید مهرت را هویدا کن

آیدین شیخ {شکیبا}

پرستو

«مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت»
میان این همه آدم منم مسحور جادویت

همان یک لحظه کافی بود و من گشتم اسیر تو
تو هستی آسمانِ منْ و منْ هستم پرستویت

رها کن جسم و جانت را میان بازوان من
که من بی تاب می گردم از آن عطر و از آن بویت

ندارم جز تو یاری و نیابی چون منی عاشق
به قربان دو چشم تو به قربان دو ابرویت

ولی افسوس و صد افسوس، دارد اختیارت را
کَسی دیگر به غیر از من کَسی دور از بر و رویت

شبی دیگر “شکیبا” را به رویای خوشت دریاب
که من آرامشی یابم از آن چشمان آهویت

آیدین شیخ «شکیبا»