فنجان اضافه

فنجان اضافه ای که روی میز است
یخ کرده و از نبودنت لبریز است

من بیشتر از همیشه دلتنگ تو ام
شاید اثر آمدن پاییز است

چون قهوه ی بی شکر، جهانم بی تو
یک تلخی غیر قابل پرهیز است

باید که فقط زنده بمانم بی تو
انگیزه ی این غزل همین یک چیز است

ای کاش ببینم که تو اینجا هستی
و فاصله بینمان فقط یک میز است

" زهرا حاصلی "

بر خاطراتت تکیه باید کرد

دست از سر این قایق پوسیده بردار



سر به سر امواج نا آرام نگذار


من بادبان از قامتت برمی فرازم


طوفان ولی از سمت تو می آید انگار


عشق زمستانی من! لیموی شیرین


باید همیشه تلخ باشد آخر کار؟


دنبال یک فانوس بودم در مسیرم


آن شب که در دستان تو می سوخت سیگار


بر خاطراتت تکیه باید کرد وقتی


پشتش به قاب عکس تو گرم است دیوار

زهرا حاصلی

کابوس درختان

شایعاتی تازه کابوس درختان می شود


رودخانه آخر عمرش اتوبان می شود


زیر پایت را که خالی کرد دنیا ناگهان


تازه میفهمی چرا پرواز آسان می شود


اشک هایت را نپوشان در جهان سایه ها


شادی و اندوه هر تصویر یکسان می شود


خرده های نان همیشه گوشه ی هر سفره هست


مهربان باشی پرنده ساده مهمان میشود


آبشاری از کنار چتر من جریان گرفت


مرز های تازه ام از جنس باران می شود


در کویر خشک من هرچند گل پیدا نشد


مشتی از خاکش ولی یک روز گلدان می شود


زهرا حاصلی

پاییز فصل عاشقی

بیتابی نقاشی اش را زرد میکرد


وقتی قلم مو، توی دستش درد می کرد


پاییز فصل عاشقی های من و اوست


فصلی که ما و کوچه را ولگرد می کرد


فرصت برای گفت و گو آنقدر کم بود


که چایی تازه دمش را سرد می کرد


وقتی کت او، روی دوشم بود انگار


باران مرا دلگرم و او را مرد می کرد


پاییز...نه،دلتنگی جفتی قناری


آب و هوای شهر را دلسرد می کرد

زهرا حاصلی

فالی شدی که من نمی خواهم بگیرم

فالی شدی که من نمی خواهم بگیرم


تا قولی از آینده ای مبهم بگیرم


این کوچه ی لغزنده ی برفی بهانه است


تا دست هایت را کمی محکم بگیرم


در آخر این سرسره آغوش وا کن


تا ترس را هم با تو دست کم بگیرم


حوا شدم در قایقی بی بادبان تا


با تور ماهیگیری ام آدم بگیرم


باید بجای تور با پیراهن تو


آن شاه ماهی را که می گفتم بگیرم

زهرا حاصلی

بودنم بی عشق یک بیماری است

گفته بودی بودنم بی عشق یک بیماری است

آری اما زندگی با عشق هم تکراری است

زیر پاهایم زمین تاول زده اما هنوز

دور باطل میزند،در حال خودآزاری است

پشت فرمان مست بودن ترس را کم می کند

پرتگاهی انتهای جاده ی هشیاری است

اسب وحشی بودنم را دوست دارم،سال هاست

اسب اهلی شانه هایش زیر بار گاری است

من همان سرباز هستم که گلی بر سینه داشت

این اتیکت ریشه دارد، روی زخمی کاری است

ناگهان یک مشت آب و... خواب هایم تیر خورد

بدترین کابوس این شب های من بیداری است
زهرا حاصلی

در دل آيينه ها جا مي شوي؟

با خيالم در دل آيينه ها جا مي شوي؟                

   دل خوشم ،هرچند كوچك،قسمت ما مي شوي

سهم چشمانم، همين اندازه از تصوير توست      

  مثل تنهايي مجنون، رنگ ليلا مي شوي

در رگِ پيراهن من، شيطنت دلواپس است        

     توي گندمزارها، همرنگ حوّا مي شوي؟

ماهي سرخ و سياه تو اسير تنگ نيست               

  بر دلش افتاده روزي رنگ دريا مي شوي

بسترم عريان شد از عطري پريشان ، تا شنيد         

لاي اين محبوبه هاي شب، تو پيدا مي شوي

سـکـوت تـلـخ

می دزدی از چشمام نگاهت رو

از ایـن سـکـوت تـلـخ دلـگـیـــرم

تو قهـوتـو هـم مـیــزنـی و مــن

کم کم دارم سرگیجه می گیرم

هـرگــز نـمیشـه بـاورم کـه مـن

اون آدم حـســاس دیــــروزم ...

سیـگـار روشـن میکنــم امـــروز

بـا آتیشی که توش می سـوزم

بـازم حواسـم پـرته چشمـاتـه

از ایــن حــواس پــرت بیــــزارم

گـم می کنـم دائـم کلیــدم رو

یـا شیــر آبـو بــاز مـی ذارم


کاشکی یکی پیدا شه این روزا

درمــون دردامـــو بـلــد بــاشــه

درمــون نــداره درد مــن ، امـــا

کـاش لااقـل همـدرد پیـدا شـه

یک شب میاد آخر که قرص ماه

حــل مـیشـه تـو لیـوان آب مـن

سـر میـکشـم لیـوانـمــو تــا تـه

حتما میای اون شب به خواب من

زهرا حاصلی