پاک ترین سوره ی سبحانی

لهجه ات پاک ترین سوره ی سبحانی هست


گِرِهِ زلفِ تو تندیسِ پریشانی هست


سبکِ ابروت عراقی و خراسانی هست


تو خودت مثنوی و رازِ غزل میمانی


و لبت شعرِ نویِ شاعرِ کاشانی هست


خالِ لبهایِ تو در نقشه ی هند آمده است!


زورِ عشقِ تو مگر بازویِ افغانی هست


عربی سرمه به چشمانِ قشنگت کردی


روسری بستنِ تو شیوه ی لبنانی هست


ای زلیخا همه ی شهر به دنبال تو و ......


دلِ تو در گرویِ برده یِ کنعانی هست


ای تو میخانه ی عشّاقِ سرِ کوچه یِ ما


مثلِ مِی لذّتِ دیدارِ تو پنهانی هست


ای که غافل ز دلِ سوختگانی گلِ من


دلِ من اَرگِ بمی در پیِ ویرانی هست


عکسِ تو قبله ی من بود کنارِ مُهرَم


که پرستیدنِ تو کلِ مسلمانی هست


تو بگو تا که به پیشانیِ تو بِنویسند:


خوشگلی مختصِ دوشیزه یِ ایرانی هست


مهدی رضازاده لامردی

خلیجِ فارس

هیچ نقشی مثلِ چشمانِ شما آنتیک نیست


نقشِ داوینچی هم اینطوری دِراماتیک نیست!


موجِ زلفت در کنارِ ساحلِ پیشانی ات ......


چون خلیجِ فارس یا دریایِ آتلانتیک نیست؟


تیرِ چشم و خنجر ابرو و شمشیرِ نگاه ......


هیچ تیمی در جهان اینقَدر با تِکنیک نیست


یوسفِ روی و دم عیسی و موسی بازویت


بهتر از این در جهانِ عاشقی تاکتیک نیست


تارِ زلفت حضرت سعدی به رقص آورده است


شعر حافظ مثلِ چشمانِ تو رومانتیک نیست


هرکه مستِ عشق باشد آنهم از جنسِ شما


هیچ مستی با فضایِ مستی اش نزدیک نیست


جان و دل بردَه است و حالا قصدِ دینم می کند


غارتِ دین است گرچه دلبرم لائیک نیست


مثلِ وسواسی که حوّا چید سیبِ ماجرا


بختِ من بیتو بغیر از لحظه ای تاریک نیست


سنگدل آخر ترا جا می گذارم می روم


عشقِ من آنقَدرها هم نازنین فابریک نیست


ماجرا این نیست مردم اشتباها گفته اند ....


اینکه دارد بر لبش خونِ من است ماتیک نیست


سنگدل آخرا ترا جا می گذارم می روم


عشقِ من آنقَدرها هم نازنین فابریک نیست!!


مهدی رضازاده لامردی

یاد آوری


گَرَم یاد آوری یا نه / من از یادِ تو می کاهم!!! ....

 

خودت هم خوب می دانی / ترا دیگر نمی خواهم .....

 

به یاد آوَر چه شبهایی / که یادت کرد یادِ من ........

 

به یادم هست خندیدی به اشک و آه و دادِ من .....

 

شبَم رنگ غمت بود و دلم همرنگِ تنهایی ......

 

مرا بگذار و بگذر با حدیث عشق و رسوایی ......

 

 تو امّا با غرورِ نابهنگامت .....

 

بهارِ عشق را پاییزِ غم کردی .....

 

نگاری تازه بنمودی و عشقی تازه تر کردی .....

 

تمامِ شهر را از ماجرای من خبر کردی ......

 

سکوتم را جوابی تلخ دادی گریه هایم را هدر کردی .......

 

کنون باز آمدی تا باز من هم عاشقت باشم؟ ....

 

 نه من دیگر فریبِ چشمهایت را نخواهم خورد ......

 

 به قبرستان تمامِ خاطراتِ کهنه خواهم برد ....

 

 به این زیبایی و زشتی / بدین تلخی و شیرینی .....

 

چنین فریاد خواهم زد: .......

 

گرم یاد آوری یا نه / من از یادِ تو می کاهم!! ....

 

خودت هم خوب می دانی / ترا دیگر نمی خواهم.....

 

مهدی رضازاده

نامزدِ

شاعر چشمِ تو میخاست کمی بد بشود

 

اتفاقا به دلش گفت : مردد بشود

 

نتوانست ، نشد ، عاشق ما کم آورد

 

هرچه میکرد که از  کوچه ی تو رد بشود

 

بیستون را چه کسی ساخت بماند جانم

 

عشق میخاست که فرهاد زبانزد بشود

 

ساده تر ، اینهمه پیغمبرِ عاشق پیشه

 

عشق میخاست که مجنونِ محمد (ص) بشود 

 

تو ز قولِ من شوریده بگو با پدرت

 

دخترت نامزدِ شاعرِ شوریده بباید بشود

 

من بامیدِ طلاقت که شما برگردی

 

شاعری همسرِ بعدیِ تو شاید بشود !!

 

مهدی رضازاده

امشب

اصلا امشب .... صاف کن با من حسابِ عشق را

تا بپرسم از شما تنها جوابِ عشق را

کاشفِ چشمِ تو دیشب با غزل درگیر شد

تا بریزاند لبت صدها کتابِ عشق را

من اگر شبها به آغوش شما راهی بَرَم

باتو خواهم برد صدها شب ثوابِ عشق را

یا سرت بر شانه ام نه یا سرم بر شانه ات

تا ببینم یا ببینی نازِ خوابِ عشق را

شانه در زلفت بیاور تا ببینی باز هم

از پریشانیِ قلبم ، پیچ و تابِ عشق را

نازنینم باز هم با من بمان و گوش کن

تا بگویم قصه های نابِ نابِ عشق را

غرق دریایِ غمت شد شاعرِ چشم شما

بر سرم حالا تو میبینی حبابِ عشق را