عصر پاییزی

داشت در یک عصر پاییزی زمان می ایستاد
داشت باران در مسیر ِناودان می ایستاد

با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛
چای می نوشيد و قلب استکان می ایستاد !

در وفاداری اگر با خلق می سنجیدمش
روی سکوی نخست این جهان می ایستاد …

یک شقایق بود بین خارها و سبزه ها
گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می ایستاد

در حیاط خانه گلها محو عطرش می شدند
ابر، بالای سرش در آسمان می ایستاد!

موقع رفتن که می شد، من سلاحم گریه بود
هر زمان که دست می بردم بر آن، می ایستاد

موقع رفتن که می شد طاقت دوری نبود
جسممان می رفت اما روحمان می ایستاد

•••
از حساب ِعمر کم کردیم خود را، بعدِ ما
ساعت آن کافه، یک شب در میان می ایستاد

قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل
باز با این حال می گفتم بمان، می ایستاد …

»ساربان آهسته ران کارام جانم می رود»
نه چرا آهسته؟ باید ساربان می ایستاد!

باید از ما باز خوشبختی سفارش می گرفت
باید اصلا در همان کافه زمان می ایستاد …

‫#‏كاظم_بهمنی‬

ناز معشوق دل‌آزار خریدن دارد

خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد

ناز معشوق دل‌آزار خریدن دارد


فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق

چشم سبز تو چه دشتیست! دویدن دارد


شاخه ای از سردیوار به بیرون جسته

بوسه ات میوه ی سرخسیست که چیدن دارد


عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی

قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد


وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن

عاشقی بی سر و پا عزم رسیدن دارد


عمق تو دره ی ژرفیست مرا می خواند

کسی از بین خودم قصد پریدن دارد


اول قصه ی هر عشق کمی تکراریست

آخرِ قصه ی فرهاد شنیدن دارد


 کاظم بهمنی

زود عادت می‌کنم

من به بعضی چهره‌ها چون زود عادت می‌کنم


پیش‌شان سر بر نمی‌آرم، رعایت می‌کنم


هم‌چنان‌که برگ خشکیده نماند بر درخت


مایه‌ی رنج تو باشم رفع زحمت می‌کنم


این دهان باز و چشم بی‌تحرک را ببخش


آن‌قدر جذابیت داری که حیرت می‌کنم


کم اگر با دوستانم می‌نشینم جرم توست


هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت می‌کنم


فکر کردی چیست موزون می‌کند شعر مرا؟


در قدم برداشتن‌های تو دقت می‌کنم


یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می‌روم


لذتش را با تمام شهر قسمت می‌کنم


ترک افیونی شبیه تو اگرچه مشکل است


روی دوش دیگران یک روز ترکت می‌کنم


توی دنیا هم نشد برزخ که پیدا کردمت


می‌نشینم تا قیامت با تو صحبت می‌کنم

کاظم بهمنی

افیون

این دهان باز و چشم بی تحرک را ببخش

آن‌قدر جذابیت داری که حیرت می‌کنم


کم اگر با دوستانم می‌نشینم جرم توست

هر کسی را دوست دارم در تو رویت می‌کنم


فکر کردی چیست موزون می‌کند شعر مرا ؟

در قدم برداشتن‌های تو دقت می‌کنم


یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می‌روم

لذتش را با تمام شهر قسمت می‌کنم


ترک افیونی شبیه تو اگر چه مشکل است

روی دوش دیگران یک روز ترکت می‌کنم

کاظم بهمنی