گل نیلوفر

جدال عقل و دل همواره در من ماجرا دارد
شبیه سرزمینی که دو تا فرمانروا دارد.
شبیه سرزمینی که یکی در آن به پا خیزد،
یکی در من شبیه تو خیال کودتا دارد!
منِ دلْ مرده و عشق تو … شاید منطقی باشد!
گل نیلوفر اغلب در دل مرداب جا دارد!
تو دلگرمی ولی «همپا» و «همدستی» نخواهد داشت
کسی که قصد ماندن با منِ بی دست و پا دارد
خودم را صرف فعل «خواستن» کردم ولی عمری ست
«توانستن» برایم معنی نا آشنا دارد
زیاد است انتظار معجزه از من که فرتوتم
پیمبر نیست هر پیری که در دستش عصا دارد …
‫#‏جواد_منفرد‬

دماوند


تو رسیدی که یکی شاعری اش گل بکند

چشمه ای خشک از این معجزه قل قل بکند

فوران کردن من هیچ، دماوند هم آه

روبروی تو بعید است تحمل بکند

باش در هیات آیینه و بگذار جهان

روزی از دیدن تصویر خودش هل بکند

اخم هایت خفه ام می کند ای کاش یکی

گره ی بین دو ابروی تو را شل بکند

آبشاری ست نماد منِ افتاده که عشق

عظمت می دهدش هرچه تنزل بکند

خوبی اندازه ی انبوه بدی های زمان

که زمین در خودش احساس تعادل بکند

جواد منفرد


قطاب و گز و نقل محلی

 
توی شیرینی ، تو اول ، قند دوم می شود
مزه سوهان اعلا پیش تو گم می شود
بین قطاب و گز و نقل محلی ساده است
حدس اینکه طعم لب های تو چندم می شود  
روزها رد می‌شود، چشمت شرابی کهنه‌تر
پلکهایت کم کَمک تبدیل به خُم می‌شود 
هر کجا ساکن شوی در نقشه، مانند شمال
جمعیت آنجا گرفتار تراکم می‌شود 
چشم بسته، هر کسی بویت کند توی سرش
باغهای پرگُلِ قمصر تجسم می‌شود 
ماه را جای تو می گیرم نمی دانم چرا
اینقدر این روزها سوءتفاهم می شود! 
دود کن اسپند را، چشم حسود از دیدنت
شورِ شور، اصلا دو تا دریاچه‌ی قم می‌شود 
وقتِ شرعی، لطف کن از پیش مسجد رد نشو
موجبات سستیِ ایمان مردم می‌شود 
وسوسه یعنی تو ! شالیزار هم یعنی بهشت
بیخودی آدم دچار سیب و گندم می شود...
 
" جواد منفرد "