عشق
عشق بیماری وخیمی بود، خلسه ای بین مرگ و بی هوشی
دردهای همیشه مشترکی، زخم بی بستر همآغوشی
عشق یعنی هوایی ات بودن، عشق یعنی تو را نفس بکشم
ضربانم تویی که زنده منم، که درون رگم تو می جوشی
عشق یعنی حواس هم باشیم، عشق یعنی لباس هم باشیم
از من امشب بخواه... می پوشم، به من امشب بگو چه می پوشی
مثل یک زخم تا ابد تازه، مثل یک راز تا ابد خاموش
عشق بودی و داد می زدمت، یا که می گفتمت در گوشی
عشق خوابی میان بیداری، تلخ های همیشه شیرین بود
مثل آن بوسه ای که بر لب ماند، بغض شد در گلوی خاموشی
پیچ و تاب مسیر را مردیم، عشق را راه و رسم فاصله کشت
عشق شاید خیال خامی بود، بین بی تابی و فراموشی
*
عشق شاید به انتظار من است، شاید اینجا هنوز پشت در است
بشکن این قفل کهنه را و بیا، دل من بی قرار این خطر است
عشق شاید شبیه شب باشد، که به خوابی عمیق بسپردم
یا که شاید شبیه یک خانه است، که منی که همیشه در به در است...
عشق شاید هنوز پشت در است، یا نه شاید که رفته از اینجا
هرکجا هست حال او خوب است، هرچه هست از دل تو بی خبر است
شاید اصلا تو را نمی بیند، شاید اصلا دروغ بود... دروغ!
مژده ای نیست پشت در شاید... چشمهای تو بی دلیل، تر است
چشم هایم حرام خواب شدند، دیگر امشب نمی روند به خواب
چشمهایم پی تو می گردند، چشمهایم همیشه سمت در است...
.
.
محسن نقدی