در ويرانه قلبم تو را دارم

با اينكه از سرتاسر اين شهر بيزارم

شادم كه در ويرانه قلبم تو را دارم


اي سنگ سخت سينه ات يادآور كعبه!

مي خواهم از سيماي قلبت پرده بردارم


وقتي زمين از زير بارم شانه خالي كرد

وقتي خبر آورد: "من محكوم آوارم"


يك زن به نام تو نگاهش را ستونم كرد

انگار دنيا را كسي برداشت از بارم


بر شانه هايم تكيه كن تا باورم باشد

يك خشت هم از من بماند باز "ديوارم"


هرچند كه زخمي ترين تنديس اين وادي

از حمله خونبار و ناهنگام  تاتارم

***

امشب هواي سينه ام "تا قسمتي خاكي"ست

فردا به سوي آسمانها سنگ مي بارم...

حامد بهاروند

دوریم از دنیای هم فرسنگ ها

تو اشتیاق کوچ داری،من دوپای لنگ

دوریم از دنیای هم فرسنگ ها فرسنگ


تو اهل رویای کبوتر،اهل آرامش

من اهل طوفانم،همیشه با خودم در جنگ


پژواک سمفونی ناب برگ و بارانی

افسوس!من ساز کویرم،خشک و بد آهنگ


دریانشین!از خلوت مردابی ام بگذر 

طنازی ماهی کجا و رخوت خرچنگ؟


ای حجم دستانت تداعی بخش اقیانوس!

می بینمت از دور دست دره های تنگ

***

این عشق در آغوش ما نابود خواهد شد

این است راز دوری آیینه ها از سنگ

حامد بهاروند

از این خواب طولانی خلاصم کن

برگرد و از این خواب طولانی خلاصم کن

از این اتاقی که تموم پرده هاش زرده

من عمرمو پای نگاه تو فدا کردم

عمری که راه زندگی رو بر نمی گرده


تنها شدم مثل درخت پیر و خشکی که

تو قلب یه صحرای دور افتاده جا مونده

من دور از آغوش تو می میرم شبیه اون-

مرداب خاموشی که از دریا جدا مونده


سخته قبول اینکه دستای تب آلودت

تا آخر دنیا تو دست دیگه ای باشه

وقتی به زور قرص صبح جمعه می خوابم

یه آدم دیگه کنار دست تو پاشه


اینجا میون خاطرات مرگبار تو

انگیزه ای حتی برای زنده موندن نیست

هر شب به قصد مرگ رو به قبله می خوابم

این زندگی بی تو به جز تمرین مردن نیست


برگرد و از این خواب طولانی خلاصم کن

از این اتاقی که تموم پرده هاش زرده

من عمرمو پای نگاه تو فدا کردم

عمری که راه زندگیمو بر نمی گرده

حامد بهاروند

هواي خانه بر وفق مرادت نيست

آهي كشيدي آه... آهي كه از نهادت نيست

اين سجده ي اجباري از روي ارادت نيست


آغوش باز پنجره ديشب به من مي گفت

ديگر هواي خانه بر وفق مرادت نيست


اي ماه! روي روشنت را از زمين بردار

خورشيد ديگر نو عروس بامدادت نيست


شب تاب ها رخوت تن مرداب پوشيدند

در دشت ديگر آرزوي زنده بادت نيست


تنهايي يعني كه بفهمي در همه دنيا

تنها ، كسي كه دوستش داري به يادت نيست

***

پرهيز كن از جنگ بين كائنات اي ماه

وقتي شهاب زنده اي در اتحادت نيست

حامد بهاروند

عروس هرزه ی صهیون

تو را لای کدامین دفتر عمرم بخشکانم؟


تو را کنج کدامین پاره قلبم؟ نمیدانم


من عادت کرده ام هرشب،غبار اشکهایم را


به روی هرچه باقی مانده است از تو ببارانم


عروس هرزه ی صهیون!عصا از گردنم بردار


که من موساترین پیغمبر سر در گریبانم


کجا قرآن نوشته یوسف از آن زن بدش آمد؟


که من عمریست از سرپیچی چشمم پشیمانم


زنم امشب کنار یک نفر غیر از خودم خوابید


ومن باید خودم را در صدای او بخوابانم


خدای چکمه پوش خیره بر اعصار یخبندان


نترس از من، که من خود زاده داغ زمستانم


تنم یخ بسته از سرمای آدمهای دیواری


و دیوار است دیوار است دیوار است، تاوانم


شنیدم دست باران قصد موهای تورا کرده


برایت چتر آوردم که باران را بسوزانم


دلم افسردگی مزمن یک کوه را دارد


غزل پیچم نکن بانو، که من یا تو...چه میدانم؟


حرامش هرچه از لبهای کالت بوسه میدزدد...


دماوند اگر سد بشود

بیستون هیچ،دماوند اگر سد بشود

چشم تو قسمت من بوده و باید بشود


زده ام زیر غزل؛ حال و هوایم ابریست

هیچ کس مانع این بغض نباید بشود


بی گلایل به در خانه تان آمده ام

نکند در نظر اهل محل بد بشود؟


تف به این مرگ که پیشانی ما را خط زد

ناگهان آمد تا اسم تو ابجد بشود


ناگهان آمد و زد، آمد و کشت ،آمد و برد

- او فقط آمده بود از دل ما رد بشود-


تیشه برداشته ام ریشه خود را بزنم

شاید افسانه ی من نیز زبانزد بشود


باز هم تیغ و رگ و... مرگ برم داشته است

خون من ضامن دیدار تو شاید بشود...

حامد بهاروند