در ويرانه قلبم تو را دارم
با اينكه از سرتاسر اين شهر بيزارم
شادم كه در ويرانه قلبم تو را دارم
اي سنگ سخت سينه ات يادآور كعبه!
مي خواهم از سيماي قلبت پرده بردارم
وقتي زمين از زير بارم شانه خالي كرد
وقتي خبر آورد: "من محكوم آوارم"
يك زن به نام تو نگاهش را ستونم كرد
انگار دنيا را كسي برداشت از بارم
بر شانه هايم تكيه كن تا باورم باشد
يك خشت هم از من بماند باز "ديوارم"
هرچند كه زخمي ترين تنديس اين وادي
از حمله خونبار و ناهنگام تاتارم
***
امشب هواي سينه ام "تا قسمتي خاكي"ست
فردا به سوي آسمانها سنگ مي بارم...
حامد بهاروند