دلتنگ و ویران

دلتنگ و ویران در خیابان های بی تو
می گریَم امشب زیر باران هایِ بی تو
وقتی نباشی دهلی و تهران و لندن
فرقی ندارد نامِ زندان هایِ بی تو
من این همه آواره ام، آخر چگونه
این قدر خوشبخت اند انسان هایِ بی تو ؟
من امتدادِ زوزه یِ گرگی غریبم
دربُرده جان از آن زمستان هایِ بی تو ....
ــــــــــــــــــــــــــــ
عبدالحمید ضیایی 

رقصِ

هرچند بي تو هيچِ محض و با تو بسیارم
شك مي كنم گاهي به اين كه دوستت دارم

پيچيده امشب در مشامم عطرِ يوسف باز
شايد كه من ديوانه اي از وَهم سرشارم

باران گرفته، وه! چه رقصِ گريه آميزي!
باران هم امشب بي تو مي كوشد به آزارم

همسفره ام با دشمنانِ خونی ام، با عشق 
با زندگی که می بَرد تا مرگِ ناچارم

دستم می اندازند بی تو این خیابان ها
نه قصدی و نه مقصدی...، دلگیر و بیزارم

****
اين روزها حتي خودم را هم نمي بينم
اين روزها، اين روزها خيلي گرفتارم ...

_____________
عبدالحمید ضیایی

گُناهي مُستحب­ تر نيست از ديدار

گُناهي مُستحب­ تر نيست از ديدار ِ پنهانت

اگر بگذارد اين زيبايي ِ کافر/ مُسلمانت

من از سجّاده ها  و جاده­ها،  بسيار مي ترسم

بخوان يک سوره از گمراهي ِ گيسوي ِ حيرا­نت

ببين! کاهن شدم، کولي وَش و آواره، تا خطّي

بخوانم، يا مگر خطّي شوم در وهم ِ فنجانت

دوباره بيرق ِ سرخ ِ دلم در باد مي رقصد

دوباره هق هقي گُم،  در فراموشاي ِ تهرانت 

رهايي، قصّه بود، اي ماهيِ تُنگِ بلورِ شب!

مبادا در فريبِ تُنگِ دريا گُم شود جانت

عبدالحمید ضیایی