روزگـاریـست
روزگـاریـست که از عـاطفـه ات بی خبــرم
و گـلی کـه نـفـسِ داغ تـو میــزد به ســرم
آسـمــانی شــده ای دورتـــر از لـــذت مـن
هیچ کس نیست به غیر از غزلت بال و پرم
شعـر تـو مــرز نــدارد بـه خـــدا در هستـی
به غزل هـای تو ، مـن ، از همه محتـاجتـرم
جاده ها گم شده دورِ خودشان می گشتند
من ولی گـم نشـدم ، بـا تو مگر همسفرم؟
پـا که جـا پــای تو بگذاشته ام افتـاده سـت
رودی از وسوســۀ وحشیِ گـل پشت سرم
هر چه در شهر جوانی بِکنم ترسی نیـست
مـی کنــد عـاطفــه پیـــر تـو ، صــرفنـظـــرم
پریسا حبیبی نیا