این خانه بی عبور تو ساکت شد

این خانه بی عبور تو ساکت شده ست و من

کلا جهان به مهر تو ثابت شده ست و من !

......

چیزی بدون بودن تو فرق کرده است

اصلا .. همه جهان متفاوت شده ست و من ↓

در بین روز مرّگی ا یم گیر کرده ام

احساس ها اسیر ضوابط شده ست و من

اکشن ترین واقعه ها بی حضور تو

یک فیلم سینمایی صامت شده ست ومن .

.........


دارد به خاطرات تو تبعید می شود

این عکسها که پخش به موکت شده ست و من .

..........

عمرم شده ست پازلی از تکه های یخ

تصویرها ی یخ زده ماکت شده ست ومن ...

دستی به زیر چانه و یک دست با قلم

پلکم به روی پنجره ثابت شده ست و من↓

دارم برای آمدنت نقشه می کشم

حالا که جمع کل شرایط شده ست و من

مرضیه اوجی

سنگ بردار بزن شیشه ام

من به این خرد شدن دم به دم عادت کردم

به شکسته شدن از هر رقم عادت کردم

شیشه ام !می بُرم اما پس از این ویرانی

به دل شیشه ای بی جنم عادت کردم 

کمرپنجره از غصه من تا شد ،تا 

از بد حادثه با زیر وبم عادت کردم

به نصیحت شدن و حد زدن بی انکار 

پیش چشم دو سه تا ....محترم عادت کردم

آن ور پنجره سرد است نده دم به دمم

چون به این هم نفسی های کم عادت کردم

شادی پنجره در وسعت لبخند من است 

این ور پنجره گرچه به غم عادت کردم

به نگاه هَمه ی اهل محل مشکوکم

سنگ بردار بزن شیشه ام عادت کردم

ان قدر پیش همه سنگ زدی بر دل من 

تا به این شیشه بر کوچه هم عادت کردم

مرضیه اوجی

در دلم آشوب صد قرن است

در دلم آشوب صد قرن است .... اما بیشتر ↓

خسته ام از دست خود از دست دنیا بیشتر

آن قدر دلتنگ لبخندم که شب را باخته 

گم شدم در پهنه ی اندوه فردا بیشتر

لای لایی خوان بی گهواره ام در این غزل 

غصه ام از هر زن تنهای نازا بیشتر

اهل تکرارم ...چرا اهلی شدم در این قفس ؟

تا درآیینه بنالد مرغ مینا بیشتر

در دلم آشوب دارم... اعتمادم کم شده 

از غریبان کمتر و از آشناها بیشتر

چون یهودا می فروشم اعتقادم را ...که رنج

برصلیب کفر می بیند مسیحا بیشتر

شعرهای من تجسم های بغضی کهنه اند 

دردهایم می شود هر لحظه افشا بیشتر

فارقم از هر فروغی .نو سرایی کرده ام ↓

بغض صد افسانه از دیوان نیما بیشتر

مرضیه اوجی

با من مدارا کن


تنها یم ای تنها ترین با من مدارا کن 

تلخم به کامت نازنین ؟!...با من مدارا کن 

گرگ درونم پاره کرده گوسفندم را 

پوشانده بر تن پوستین با من مدارا کن

کاهم که می سوزم به زیر داغ چشمت در 

کانون گرم ذره بین با من مدارا کن

تو پیش چشمم مثل یک تصویر بی نقصی

چون دیگران من را نبین بامن مدارا کن

وقتی که شک کردم به هستی باورم کردی 

با شک نه در عین یقین با من مدارا کن 

تلخم عبوسم سرپناهم باش می سوزم↓ 

از طعنه های آن و این با من مدارا کن

تبعیدی ات این روزها جامانده در حیرت 

با شاعر بی سرزمین... با من مدارا کن 

تا بی نهایت لم یزل تا روز صد ها سال 

ای عشق ای روح الامین با من مدارا کن 

مرضیه اوجی