سنگسار

گر بگویم با خیالت تا کجاها رفته ام
مردمان این زمانه سنگسارم می کنند...

رج به رج هر بیت را از روی چشمت ساختم
شعرهایم دستباف مهربانی های توست...

عطسه هایم عرصۀ پاییز را پر کرده است
حرف رفتن می زنی هی صبر می آید فقط

روی نبودت هم حسابی تازه وا کردم
یاد تو می ارزد به بودنهای خیلیها

تو در کنار خودت نیستی نمی دانی
که در کنار تو بودن چه عالمی دارد

یک امشبی که آمده بودی به خواب من
من از غم فراق تو خوابم نبرده بود...

‫#‏فرامرز_عرب_عامرى‬

بهشت

دلم شکسته و اوضاع درهمی دارد
و سالهاست برای خودش غمی دارد
تو در کنار خودت نیستی نمی دانی
که در کنار تو بودن چه عالمی دارد
نه وصل دیده ام این روزها نه هجرانت
بدا به عشق که دنیای مبهمی دارد
بهشت می طلبم از کسی که جانکاه است
کسی که در دل سردش جهنمی دارد
گذر کن از من و بار دگر به چشمانم
بگو ببار اگر باز هم "نمی" دارد
دلم خوش است در این کار وزار هر "بیتی "
برای خویش "مقام معظمی" دارد
برام مرگ رقم می زنی به لبخندت
که خنده ی تو چه حق مسلمی دارد
فرامرز عرب عامری

من از خدا که تو را آفرید ممنونم

من از خدا که تو را آفرید ممنونم


از آنکه روح به جسمت دمید ممنونم


از آنکه مثل بت کوچکی تراشَت داد


ازآنکه طرح تنت را کشید ممنونم


تو راه می روی اندام شهر می لرزد


من از تمام درختان بید ممنونم


در این غروب در این روزهای تنهایی


از اینکه عشق به دادم رسید ممنونم


من از کسی که عزیز مرا به چاه انداخت


وآنکه آمد و او را خرید ممنونم


من از نگاه پریشان آن زلیخایی


که خواب پیرهنم را درید ممنونم


چنان گداختۀ شاهرود چشم تو اَم


که از ابوالحسن و بایزید ممنونم


تمام مردم این شهر دوستت دارند


من از حسین و رضا و مجید ممنونم


چقدر خوب و قشنگی چقدر زیبایی


من از خدا که تو را آفرید ممنونم


فرامرز عرب عامری

آغاز ویرانی

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو 
چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن
آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو 
راه من با اینکه طولانیست حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا 
دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن
عهد بستی با نگاه خسته ای محرم شوی
گر نگاه خسته ما نیست حرفش را نزن
خورده ای سوگند روزی عهد خود را بشکنی 
این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نزن
خواستم دنیا بفهمد عاشقم گفتی به من
عشق ما یک عشق پنهانیست حرفش را نزن
عالمان فتوی به تحریم نگاهت داده اند
عمر این تحریم ها آنیست حرفش را نزن
حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن...
 
فرامرز عرب عامری

برادر کشی

اینجــا به دل سپردن من گیر داده اند
مشتی اجل به بردن من گیر داده اند
اینجا همیشه آب تکان می خورد از آب
اما بـــه آب خوردن من گیـــــر  داده اند
مانند شمع در غم تو آب می شوم
مردم به فرم مردن من گیر داده اند
چشم انتظار دست تو اصلا نمی شوم
وقتـــی به شال گردن من گیر داده اند
در شهر،حس و حال برادر کشی پُر است
گرگان بـــه جامـــه ی تن من گیـر داده اند
دامن زدم به خون که بدست آورم تو را
این دست ها به دامن من گیـر داده اند
 گر پا دهد برای تو سر نیز می دهم
اینجا به دل سپردن من گیر داده اند

فرامرز عرب عامری

غروب

این روزها چه قدر هوای تو می کنم


حتی غروب، گریه برای تو می کنم


گاهی کنار پنجره ام می نشینم و


چشمی میان کوچه، رهای تو می کنم


خیره به کوچه می شوم اما تو نیستی


یاد تو، یاد مهر و وفای تو می کنم


خود نامه ای برای خودم می نویسم و


آن را همیشه پست به جای تو می کنم


وقتی که نامه می رسد از سوی من به من


می خوانم و دوباره هوای تو می کنم



فرامرز عرب عامری