گیس بلند

شبان گیس بلند عشیره پدری

فدای نی لبکت گله گله حور و پری!

فرشته را به شبانی چکار؟ می ترسم

که گله را به چراگاه آسمان ببری

قسم به صبح! که ای آفتاب گندمگون

بزک نکرده هم از دختران شهر سری

چهار فصل درختان اگر که گل بدهند

میان آن همه گل از همه شکفته تری

دو چشم میشی و یک دشت گرگ، باکی نیست

که با حساب من از هر نظر تو بیشتری!

مرا به کاسه ای از شیر ماه مهمان کن

که گرگ و میشم از این کوره راه دربدری

رها کن این رمه را، در کنار من بنشین

چه می شود که بیارآمد از تو رهگذری

رها کن این رمه را، از خدا که پنهان نیست

من عاشقت شده ام پیش از آنکه دل ببری

مجید آژ

لواشکانه به دندان نشسته ای

لواشکانه به دندان نشسته ای جانم

بگو که دل بکنم از تو یا که دندانم



تمام مزه دنیا به ترشرویی توست

فدای تنگی خلقت لبان خندانم



چه خوب،آمدی امشب ،که مانده بودم باز

چگونه این دل درمانده را بپیچانم



زغال چشم سیاه و دوسیب گونه تو

بساط عیش مهیاست پای قلیانم



خمیر بوسه ورآمد سخن بگو با من

که تا تنور لبت گرم شد بچسبانم!



به دکمه دکمه پیراهنت قسم هر شب

به یاد صبح تنت تا سپیده بارانم



اگر چه چشم پر از خواب و جاده هموار است

به شوق سیب لبت تا بهشت می رانم!


مجید آژ

هرچندکه اندام تو برف سبلان است

هرچندکه اندام تو برف سبلان است

از گرمی اهوازِ لبت بوسه پزان است

یک شهــر در این عرضه تقاضــای تو دارد

تقصیر لبت نیست اگر بوسه گران است

بازار طلا نیست اگـــر مــوی طلاییت

با هر وزش باد چرا در نوسان است؟

سر ریـــز شدم از یقـــه پیرهن از بس

در عشق تو سیال تنم در فوران است

تا بره ی چشمــان تــــــو را گرگ ندزدد

در مرتع گیسوت،دلم چشم چران است

هر بار کـــه تبخیــــر شد از ذهن خیالت

آن سوی دگر خاطره ات در میعان است

رویای من این بود که همراه تـــو باشم

افسوس که در دست تو دست چمدان است

باران تنت کاش بر ایــــن خانـــه ببارد

هر چند که بخت بد من ، قطره چکان است!


مجید آژ

جنبش سبز فتنه انگیــز

سیب غلتان رودخانه من! آهوی نقش بسته بر چینی!

پری قصـه های کودکــی ام ! قالــی دستباف ِ تزیینی!

خُنکای نسیم اول صبح! گرمی چای عصر پاییزی!

به چه نامی ترا صدا بزنم؟ لیلی روزگار ماشینی!

دور مجنـون گذشت اینک من دور لیلا گذشت اینک تو

دست بردار از این حکایت تلخ تا بگویم چقدر شیرینی

از کدامین عشیره ای بانو که در این شهر آسمان زنجیر

شیر از آفتـاب می دوشی میــوه از باغ مــاه می چینی

ای جهان بر مدار مردمکت ، چشم بردارم از تو؟ ممکن نیست

منم آنکس کـــه زندگی کـــرده سالها با همین جهـــان بینی

گیسووان سیاه پوشت را روی دیوار شانه ها آویز

تا ببینـی غزلسرایان را همه مشتاق شعر آیینی

جنبش سبز فتنه انگیــزی اگـــر از جای خویش برخیزی

کودتاچیِ مخملی دامن!، شورشی!، بهتر است بنشینی

عشق حق مسلم من و توست مابقـی را به دیگران بسپار

هر چه داری اگر به عشق دهی کافرم گر جُو یی زیان بینی

 

...مجید آژ...

ارث

حیف مـوهای پر کلاغی نیست ، روسری دور آن قفس بکشد

جز من و تو کسی که اینجا نیست بگذار آسمان نفس بکشد!


اهــل سیگار نیستم امــا بگذار این مسافـــر خسته

نخ پیراهن ترا گاهی بعد چای، از سر هوس بکشد !!


و خدا در مدار لبهایت ، خال را آفرید چون می خواست

مرز دنیـــای کوچک من را ، کمتر از دانـــه عدس بکشد


دهنِ فکرم از تو آب افتاد مثل لیموی ترش می مانی

کاش نقاشـــی تو را از نو ، بار دیگر خدا ملس بکشد


"این دغل دوستان که می بینی" ، عاشقت نیستند، می ترسم

دست این روزگار عاشق کش ، گِــــرد شیرینی ات مگس بکشد


ارث ما شاعران که قابل نیست ای رفیقان وصیتم این است

نفـس آخــــر مــــرا دم مــــرگ بگذارید همنفس بکشد


مجید آژ