خط قرمز دور اسمم میکشی

خط قرمز دور اسمم میکشی  تا اینکه ممنوعم کنی

شایدم می خواستی ، شر من را از سرخود کم کنی

پیش پایت ، آب گشتم ! ... گم شدم در بین ماهیهای رود

 اینقدر پس بی خودی زحمت نکش از بام پارویم کنی

گردنم نازک تر از مو!!!هر چه گفتی گفته ام بر روی چشم

این سری هم  بی وفا لازم نبود اینطور ابرو خم کنی

بعد من تنها تر از اینها که هستی میشوی !!! مانند من

پس برایت بهتر است پیمانه ای از چای کمتر دم کنی

سبز بودم بین چشمت  وقت افتادن به این زودی نبود

فکر این را هم نمی کردم که با دستان خود زردم کنی

مینویسم روی کاغذ جمله های  آخراین قصه را

"دوستت دارم هنوزم ! من فقط می خواستم  درکم کنی"

امیر سهرابی

فرمانده ی شرمنده ی یک لشگر مغلوب

دلگیرم و دلتنگم و دل سرد و دل آشوب

فرمانده ی شرمنده ی یک لشگر مغلوب

فرعون به گل مانده ی افسانه ی نیلم

هر بار شود گوشه ی چشمان تو مرطوب

شیرینی خرما ، عسل و شهد زیاد است

اما نه به اندازه ی  لبخند  تو مطلوب

چشمان تو فیروزه  و لبهات عقیق است

احسنت به دستی که تراشیده تورا خوب

امیر سهرابی

همه با سنگ شکاندند

همه با سنگ شکاندند ، تو با زخم  ِ زبان

گله ای نیست ، تو هم زخم به قلبم بنشان

حکم این عشق اگر جوخه  اعدام شده

شک مکن ماشه تنهایی من را بچکان

وضع ما مثل دو کشور شده در آتش جنگ

توپ ها عامل جنگند و تشر ، ترکش ان

دیر یا زود یکی از دو طرف میشکنند

لطفا این قاءله را زود به پایان برسان

امیر سهرابی

تب دیدارات از قلب اسیرم تاب برد

تا تب دیدارات از قلب اسیرم تاب برد

شب شد و چادر سفیدروزرا مهتاب برد

اخم  کردی چند آبادی زمین را مه گرفت

گریه کردی کوچه های شهرمان را آب برد

خواب دیدم ماهیم در آبی چشمان تو

خنده هایت طعمه شد قلب مرا قلاب برد

قویی و برف پرت زیبایی این برکه هاست

پر زدی و رفتنت آرامش از تالاب  برد

امیر سهرابی

از چشم تو افتاده ام بانو مگر نه ؟

از چشم تو افتاده ام بانو مگر نه ؟


بیخود به تو دل داده ام بانو مگر نه ؟


وقتی که گفتی عاشقی من باورم شد


چون خردسالان ساده ام بانو مگر نه ؟


ابرو کمان نسل تو از جنس پری هاست


چشمت نگین آبی انگشتری هاست


من آدمم ،  کوچک تر ازقد شمایم


وصل شما ها قسمت بالاسری هاست 


این ها همه هضیان تب های شبانست


واگویه های بلبلی بی آشیانست


یک برگ زرد از خاطرات دفتری که


اصلش تویی و مابقی نوعی بهانست


با رفتنت  چشمان من باران گرفتند


در مرگ حست ختم الرحمان گرفتند


خاکستر عشقت به روی دفترم ریخت


صد ها غزل در برگه هایم جان گرفتند

امیر سهرابی

 

غم بیاید روی چشمت

غم بیاید روی چشمت شرمسارم می کند

شیشه ام ، گرد و غباری ، سنگسارم می کند

مثل ماهی های قرمز قبل وقت زلزله

هر کجا بویت بیاید بیقرارم می کند

من به تو وابسته نه ، معتاد چشمان تو ام

یک نگاه زیر چشمی هم خمارم می کن

فرق بنیادین من با هر شکاری  واضح است

چون که صیادم نخواهد هم شکارم میکند

امیر سهرابی 


دانه ی سرخ انارو تکه های گلپر

جای جای گونه ام از شوق دیدارت تر است


خاک های  خیس و باران خورده عطرش بهتر است


این تضاد فلسفی من را روانی می کند


این که زیبا بودنت نسبیست ، فکری مصخر است


نقش ابروهای تو بر صفحه ی پیشانیت


شکل نور آذرخشی روی سطح مرمراست


رنگ سرخ غنچه ی لبهات و خال گونه ات


دانه ی سرخ انارو تکه های گلپر است


قاب عکس شیشه ای با عکس هایت جان گرفت


هر که با این معجزه ایمان نیارد کافَراست

امیر سهرابی

شهدها با اخم تو زهر هلاهل می شود

چای ها با خنده ات شیرین و پر هل میشود

شهد ها با  اخم تو زهر هلاهل می شود

دامنت با باد می رقصد لباست با نسیم

روسری را شل کنی این رقص کامل می شود

جمع بیت قبلی و شرم و حیایت مشکل است

هر کسی حلش کند حل المسائل می شود

مادرم می گوید این دختر طلسمت کرده است

فکر کرده سحر تو با آب باطل می شود

عشق  ورزیدن  به تو واگیر دارد ، مسری است

تا کسی پیشت بشیند زود ناقل می شود

امیر سهرابی

 

زاغ به عشق تو قناری بشود

می شود زاغ به عشق تو قناری بشود

فصل پاییز به گرمات بهاری بشود

لب زنبور اگر شهد لبت را بمکد

عسلش مثل لبت ترش و اناری بشود

تار گیسوی تو و دست هنرمند نسیم

تک نوازیش چه اجرای سه تاری بشود

از سر چشمه اگر آب نیاری خانم

آب با شوق تماشای که جاری بشود

آخر قصه ما از وسطش معلوم است

فنچ اگر عاشق شاهین شکاری بشود...

امیر سهرابی


می تواند حوزوی ها را خیالاتی کند

مهربانی را اگر با خنده اش قاطی کند

می تواند حوزوی ها را خیالاتی کند

ممکن است این ارتباط بین اخمش با خسوف

مردهای کل دنیا را خرافاتی کند

درد های تلخ عالم زود شیرین می شود

رنگ مویش را اگر قدری شوکولاتی کند

چشم هایش می تواند با نگاه ساده ای

درد دل با قلب های  زخم و اسقاطی کند

چادرش شب ،صورتش هم قرص ماه

می شود هر عاقلی با دیدنش قاطی کند

امیر سهرابی 


با آبروی خلق بازی می کند

چشم هایت با نگاهم بندبازی می کند

چشمکت با آبروی خلق بازی می کند

خط به خط خاطراتت را خیالت خط به خط

با چه وسواسی برایم باز سازی می کند

بوسه هایت هر کسی را می برد تا آسمان

تا ببینم کی لبت بنده نوازی می کند

دست من محتاج دستان تو و دستان تو

از نیازش ادعای بی نیازی می کند

خنده هایت یک شبه قلب مرا تسخیر کرد

خندهایت مثل نادر ترک تازی  می کند

امیر سهرابی

دامن گلدارتان زیباست با این پیرهن

مثل رنگ آمیزی گلهای وحشی در چمن


دامن گلدارتان زیباست با این پیرهن


شهر ما با بودنت دار المجانیین می شود


وقت اینجا آمدن عطرجدیدت را نزن


چادر مشکی سرت کن رنگ روشن تن نکن


هم خودت راحت تری هم مردهایی مثل من


چشم هایت مثل باروت است پس محتاط باش


پلک هایت سنگ چخماخ است پس چشمک نزن


دست در ابرو نبر طول کمان را کم نکن


می کشد این ها مرا ابرو کمان ترکمن

امیر سهرابی

 

گریه و دعوا و نفرین

من به درد گریه و دعوا و نفرین ،می خورم

من به درد نقشهای سرد و غمگین ، می خورم

طعم شیرین حضورت را ،غرورت تلخ کرد

چوب عشقم را اگر چه سخت و سنگین ...می خورم

روی پیشانی نوشتت اسم و فامیل من است

چین به پیشانی بیندازی منم چین می خورم

 وقت دیدار ت تمام مزه ها گم می شود

قهوه ی تلخم بریزی شهد شیرین می خورم

پا ی لبخند و غم و درد و غرورت مانده ام

درد دل کن من به درد سنگ زیرین میخورم

امیر سهرابی


چشمکت با آبروی خلق بازی می کند

چشم هایت با نگاهم بندبازی می کند


چشمکت با آبروی خلق بازی می کند 


خط به خط خاطراتت را خیالت خط به خط


با چه وسواسی برایم باز سازی می کند


بوسه هایت هر کسی را می برد تا آسمان


تا ببینم کی لبت بنده نوازی می کند


دست من محتاج دستان تو و دستان تو


از نیازش ادعای بی نیازی می کند


خنده هایت یک شبه قلب مرا تسخیر کرد


خندهایت مثل نادر ترک تازی  می کند

امیر سهرابی

با بوسه امضا کن

تا پر نکرده قطره های اشک جایت را


با بوسه امضا کن تمام نامه هایت را


یک شب تمام خانه ام را نور باران کن


یک شب به روی چشم من بگزار پایت را


من مثل کوهی محکمم پس تکیه کن بر من


بر شانه ام جاری کن آن موی رهایت را


با رقص موزون کن حروف شعر هایم را


از ناز پرکن چشم های  دلربایت را


من می توانم بیش از این هم عاشقت باشم


نازک تر از این ها کن آواز صدایت را


پوشیه وا کن پرده برداری کن از چشمت


زیبا کن اشعاری که آوردم برایت را 

امیر سهرابی 

در کنارت حال من خوب است

در کنارت حال من خوب است حتی در خیال


دل خوشم .من با همین خواب و خیلات محال


مویِ مشکی ،چشم مشکیِ، چادرت هم مشکی است


روزگارم را همین ها کرده مانند زغال


شب موهای تو یلداست چه زیبا شده است


ماه کامل وسط این شب طولانی سال


پاکیت نام تو را روزی زبان زد میکند


توشبیه چشمه هایی صاف و شفاف وزلال


اخم را باور کنم یا مهر بانی هات را


خنده هایت اخم ها را  می برد زیر سوال


 امیر سهرابی

آشفتگی در گیسوانم آشکار است

اگر آشفتگی در گیسوانم آشکار است


سرم آشفته ی آشفته گیسوی نگار است


سر سبزت زبان سرخ  من را داده بر باد


زبانم قاصر از توصیف زیبایی یار است


گناه چشم های بی گناهت سر به زیرست


گناه چشم های سر به زیرت احتکار است


دلم در بند چشمان سیاهت گیر کرده است


علاقه میله ی زندان بی بند و حصار است


کسی دلواپس دلواپسی های دلم نیست


قرارهم چنان  بر بی قراری بر قرار است

امیر سهرابی

ساعت شماته دار کهنه

اشک شاید ائتلاف تازه ای با غم کند


اسب  بازیگوش و زیبای نگاهت رم کند


ساعت شماته دار کهنه ای هستم ، ولی


خنده هایت می تواند باز هم کوکم کند


سر به زیر های تو سر به هوایم کرده است


دیدن چشم تو شاید خاطرم را جم کند


ارتفاع سد بین قلب ما بسیار بود


کاش می شد سایه اش را از سر ما کم کند


قدر یک عصرانه با من کنج این آتش بشین


مرد تنها می تواند خوب چایی دم کند

امیر سهرابی

درد دلت در به درت خواهد کرد

آخرش درد دلت در به درت خواهد کرد


مهره مار کسی کور و کرت خواهد کرد


عشق یک شیشه انگور کنار افتاده است


که اگر کهنه شود مست ترت خواهد کرد


ازهمان دست که دادی به تو بر خواهد گشت


جگر خون شده ام خون جگرت خواهد کرد


ناگهان چشم کسی سر به سرت می زارد


بی محلیش ولی جان به سرت خواهد کرد


جرم من خواستن دختر ارباب ده است


مادر این جرم شبی بی پسرت خواهد کرد


همه ی شهر به آواز من عادت کردند



وقت مرگم گزری با خبرت خواهد کرد

امیر سهرابی

مشکل شرعی ندارد

رد شد از روی دلم دراشک هایم  لشگرت

تا تو لیلایی شوی با عشق مجنون پرورت

مشکل شرعی ندارد نبش قبرش کن بخوان

خاطراتی را که دفنش کرده ای در پیکرت

من همانم ، مرد بی نام نشان قصه ات

مرد آن گلبرگ های خشک لای دفترت

خشکم اما گرم گرمم مثل روز اولم

خشکم اما زنده ام در انتهای باورت

این غروری که تو داری از تو دورم میکند

این غرور با شکوه خسرو و اسکندرت

قهر کردی کوه امید دلم آوار شد

اشک بود آبی که می پاچیدمش  پشت سرت

التماس چشم من را چشم زیبایت ندید

تا مرا ویران کند بد خلقی ویران گرت

فصل پاییزم ولی گرمای تیری با من است

برگ ریزانم ولی از ضرب دست خنجرت

حالم از روزی که رفتی مثل حال بهمن است

هی فرو میریزم از داخل  بیایم محضرت

کشتی آرامشی ، باد از تو دورم کرده است

منتظر بودم بیفتد در کنارم لنگرت

قصه ای بودم که شاید آخرش شیرین نبود

گرچه تقصیر تو بود و حرف های آخرت

نبش قبرم کن دلم را مومیایی کرده ام

زنده ام کن با حضور زندگانی آورت

امیر سهرابی

 

تار موی تو گره خورده به بند دل من

غم به ابروی تو و روی لبت لبخند است

وای از آن فتنه گری ها که در این پیوند است

تار موی تو گره خورده به بند دل من

مو بپوشان که دلم باز به مویی بند است

مژه هایت خط اسلیمی وپلکت گل و مرغ

 سفره ی ترمه چشمان  تو بی مانند است

زندگی گوشه قلب تو بهشت است بگو

رهن مخروبه ترین گوشه ی قلبت چند است

جگرم سوخت ولی باز دعایت کردم

منتی نیست که این خاصیت اسپند است

امیر سهرابی

 

آسمان شهر من

حرف هایم شکوه هایی توامان با خواهش است

سرنوشت جنگ من با این زمانه سازش است

اشک هایم سکه های عهد دقیانوس بود

مردی از اصحاب کهفم سکه ام بی ارزش است

پادشاهم ،گرچه یارانم خیانت کرده اند

بی پناهم ،گرچه پشتیبان شهرم ارتش است

خانه ای مخروبه ام نزدیک قبرستان شهر

روح سرگردان قومی دور من در گردش است

یوسفم را نا برادر ها به صحرا برده اند

از نبودش سوی چشمان به سوی کاهش است

ابرهای ساکن بالا سرم افسرده اند

آسمان شهر من یکریز کارش بارش است

خیری از دنیا نیدیم تا گرفتارش شوم

لحظه ی مردن برایم لحظه آرامش است

امیر سهرابی


من نیز عادت میکنم

گرچه  از این بی محلی ها شکایت میکنم

شهر عادت کرده پس من نیز عادت میکنم

کشته های چشم توازحد گذشته بعد از این

هر زمان پیش تو ام غسل شهادت میکنم

طاقت از کف میدهم هر بار میخندی ولی

محض حفظ آبرویم استفامت میکنم

در میان آشنایان پر شده دیوانه ام

پیش هر کس می نشینم با تو صحبت میکنم

پشت هر مرد موفق یک زن فرزانه است

من به پشتیبانیت احساس قدرت میکنم 

امیر سهرابی

به تو امیدی نیست

آرزو می کنم اما به تو امیدی نیست

در جدا بودن ما شبه و تردیدی نیست

تو مرا رانده ای از خویش خودم میدانم

راه برگشت برای من تبعیدی نیست

دید ما گرچه یکی نیست ولی باور کن

زندگی هر چه که هست آنچه تو میدیدی نیست

بعد تو معنی ماه و شب و سالم گنگ است

ردی از ماه در این هجری خورشیدی  نیست

قبل پیش آمدن آن چه نباید برگرد

چون اگر دیر شود فرصت تمیدی نیست

امیر سهرابی

دختر گل های وحشی

دختر گل های وحشی غنچه ی سرخ انار

مهربان تر باش قدری با من چشم انتظار

مثل مرتاضان هندی با کمش هم زنده ام

من به اخمت قانعم لبخند می خواهم چه کار

دست من رو شد برایت بازیم را خوانده ای

حکم دل کردی دلم را باختم در این قمار

جای دست رد تو بر روی قلبم مانده است

روز و شب ها بی قرارم بی قرارم بی قرار

مطمئنا خودکشی از بی تو بودن بهتراست

یا رضایت می دهی یا میروم بالای دار

امیر سهرابی

رفتنت اول جولان نفس تنگی هاست

روی این قفل نوشتند  دعا می خواهد

من سپردم به خودش هر چه خدا می خواهد

رفتنت اول جولان نفس تنگی هاست

بنشین شهر دلش بازهوا می خواهد

کشتی نوح دلت قدر دلم جا دارد

در امان بودن من مهر تو را می خواهد

یوسف از من نگذر شهر مرا ترک نکن

مگر اینجا چه قدر کور و گدا می خواهد

کار من نیست فقط دست تو را می بوسد

من سپردم به خودت هر چه خدا می خواهد

امیر سهرابی

 

خاطرم همواره خاطره خواه توست


تا حیاط خاطراتم سهم و جولانگاه توست 


خاطرت جم خاطرم همواره خاطره خواه توست 


چاییی یخ کرده با تو مثل چای دشلمه است


لذت هر لحظه اش از بودنم همراه توست


آسمان چتر خیالم را گرفت و ابر شد


نم نم باران زد انگاری دلیلش آه توست ‎ 


نقشه ام این روزها تنها به یک جا میرسد


هر کجا پا میگزارم آخرش در راه توست  


مثل موسی نیل تنهایی مان را باز کن 


رد شدن از نیل غم محتاج بسم الله توست

امیر سهرابی

روبند بینداز که مشکل نتراشی

آئینه تزئین شده با شیشه و کاشی

روبند بینداز که مشکل نتراشی

تو علت لرزیدن دست و ،دل شهری

معلول تو است این همه جنجال وحواشی

تغییر زمان تابع نسبیت محض است

فرق است اگر باشی و وقتی که نباشی

در راه رسیدن به تو از عقل گذشتم

از عقل که  نه خیریه ی سنگ تراشی

تنهایی من کاخ مخوفیست که شاید

با زلزله ی عشق تو گردد متلاشی

امیر سهرابی

 

چادرت باعث شده امروز زیبا تر شوی

دلبری هایت دلم را برد تا دلبر شوی

چادرت باعث شده امروز زیبا تر شوی

در نقاب اخم هایت خنده پنهان کرده ای

می شود با این هنر یک روز بازیگر شوی

خاک من از جنس بت های زمان جاهلیست

تو غرورم را شکستی تا که پیغمبر شوی

از پسر آدم چه خیری دیده جزخیره سری

قسمتت شد مثل مریم باشی و دختر شوی

”قدر زر زر گر شناسد قدر گوهر گوهری"

قدر چشمت را بدان شاید تو هم زرگر شوی

دوری از تو مشکل لاین حل این روز هاست

تو بیا تا راه حل مصرع آخر شوی

امیر سهرابی