مرداب بو گرفته

فصلی که گُل به بار نیارد بهار نیست

مرداب بو گرفته که چون جویبار نیست

اسب برهنه باک ندارد ز هر سوار

مردی که زین به اسب ببندد سوار نیست!

این دشت گرمسیر عرق ریز بی درخت

تسکین دردهای دل بی قرار نیست

دلبسته ام به خاطره های جوانی ام

این روزهای تلخ گذر روزگار نیست!

گاهی برای من چقدر درد آور است

وقتی درخت هست ولی سایه سار نیست

حتی بلوط باغ تو بودن غنیمت است

تنها انیس چهره سرخت انار نیست!

خوش خط و خال پیچش با پونه آشنا

این نیش آتشین تو کمتر ز مار نیست

زهر تو عاشقانه جگر سوز می شود

اینگونه ذره ذره تکیدن شعار نیست

محمد دارایی

تو را دلواپسم آری

تو را دلواپسم آری، ((تورا من چشم در راهم))
چنین می گفت پیوسته ضمیر ناخودآگاهم
از این پس آفتاب و آسمان ارزانی ات باشد
من آن ظلمت نشینی ، هزاران ساله می خواهم!
نمی خواهم از این پس کاروانی بگذرد از من
زلیخا خواست اینگونه ،که من پیوسته در چاهم
برادر های مزدورم، به من ایمان نیاوردند
پدر بی اعتماد از گریه های گاه و بی گاهم
نه دیگر خواب گنگ گاوها تکرار خواهد شد
نه یوسف باز می گوید به کس ، تعبیر آن راهم!
پدر دور از زلیخا خواستم، من نیز بعد از این
دوچشمان پدر را تا قیامت کور می خواهم
محمد دارایی

آب کن برف مرا

روزها از غم تنهایی خود لبریزم

و شبانگاه در آغوش تو می آمیزم

خیره بر چشم تو سخت است که چون خورشیدی

من که از خلسه چشمان تو می پرهیزم

قاصدکها همه از بی خبری سرشارند

دیر سالی است که من سرد و ملال انگیزم

آب کن برف مرا ای که پر از گرمایی

آب کن کوه یخم را که زجا برخیزم

خوش به حالت که دل انگیز تر از بارانی

آه از من که گرفتار تر از پاییزم

باز اگر قسمتم این بودکه جاری باشم

مثل یک رود به دریای شما می ریزم

 محمد دارایی

اسب برهنه

فصلی که گُل به بار نیارد بهار نیست

مرداب بو گرفته که چون جویبار نیست

اسب برهنه باک ندارد ز هر سوار

مردی که زین به اسب ببندد سوار نیست!

این دشت گرمسیر عرق ریز بی درخت

تسکین دردهای دل بی قرار نیست

دلبسته ام به خاطره های جوانی ام

این روزهای تلخ گذر روزگار نیست!

گاهی برای من چقدر درد آور است

وقتی درخت هست ولی سایه سار نیست

حتی بلوط باغ تو بودن غنیمت است

تنها انیس چهره سرخت انار نیست!

خوش خط و خال پیچش با پونه آشنا

این نیش آتشین تو کمتر ز مار نیست

زهر تو عاشقانه جگر سوز می شود

محمد دارایی

نوروز

مازندران بدون نگاهت جهنم است

نوروز بی حضور تو مثل محرم است

یک لحظه در خطوط خیالم نشست و رفت

تنها فرشته ای که شبیهِ  به آدم است

دیوانه نگاه تو هستم به یا علی!

برگرد هرچه را که بخواهی فراهم است

من خود که هیچ با دل تنگم چه می کنی

با این دلی که مملوِ از رنج و ماتم است

ای دوست تاب گریه ندارند بیش از این

چشمان خیس من که مه آلود و مبهم است

عشق است وحی مطلقه،  رازی که شاعران!

این روزها میان غزل هایشان کم است.

محمد دارایی