اصرار

بغضی گلوی پنجره ها را گرفته است

در سینه ام دوباره غمی پا گرفته است

حسی درون سینه ی من درد می کشد

از فکر رفتنت دل دنیا گرفته است

اصرار من به ماندن تو غیر منطقیست

کار من و غرور تو بالا گرفته است

این بار با همیشه کمی فرق می کند

تصمیم را به جای تو "کبری" گرفته است

و می روی و پشت سرت آب می شوم

موج دلت بهانه ی دریا گرفته است!

رفتی و روزگار پس از تو هر آنچه خواست

از من به یک اشاره و ایما گرفته است

بعد از تو کاش پر بکشد روح خسته ام

حالا که بغض پنجره معنا گرفته است...


"مینا حسین آبادی"

گردن آویز


عرضم حضورت نازنین حالم خراب است
این چشمهای غمزده هر شب پر آب است
تو شانه باشی یا نباشی من همینم
شب گریه هایم جزئی از این رختخواب است
هر شب به عکست خیره ام به چشمهایی
که مثل دو یاقوت مشکی توی قاب است
با حلقه ی موهای من آن شب چه کردی؟
که بی حضورت دائما در پیچ و تاب است
گفتی که مثل سایه هستی در کنارم
پس کو؟ کجایی؟ گریه هایم بی حساب است
این بار جای نامه شعری می فرستم
هرچند می دانم همیشه بی جواب است
تو اهل ماندن در کنار من نبودی
تقصیر تو نه! بخت من انگار خواب است
بر گردنم جای دو دستت مانده خالی
این گردن آویزی که می بینی طناب است...


"مینا حسین آبادی"

قدم قدم

صدای پای تو بود و دلی که جان می داد

و غربتی که خودش را به من نشان می داد

قدم قدم تو از این خانه دور می شدی و ...

غمت به قامت من شکل یک کمان می داد

به پای چشم سیاهت همیشه می ماندم

اگر خدا به دل خسته ام توان می داد

تو رفتی و نشنیدی دلت پناهم بود

غرور لعنتی ات کار دستمان می داد

وداع آخرمان بود و پشت پنجره ها

کسی تمام وجود مرا تکان می داد

هزار دفعه خودم را فدات می کردم

اگر که پای سفر رفتنت امان می داد...


"مینا حسین آبادی"

امید محال

بعد از گذشت ِاین همه سال عاشقم هنوز

هر چند اگر نمانده مجال عاشقم هنوز

گم می شوم میان غزل، دود، نور شمع

یک میز،گوشه،قهوه و فال عاشقم هنوز

چیزی شبیه چشم تو پیدا نمی کنم

ابری ترین هوای شمال !! عاشقم هنوز

در آرزوی بوسه ای از آن لبم، ببین!

با این همه امید محال عاشقم هنوز

شاید برای یک دل دیگر تپیده ای؟؟

با این همه گمان و خیال عاشقم هنوز

من خواب دیده ام که تو از راه می رسی

در آرزوی روز وصال!! عاشقم هنوز....

          "مینا حسین آبادی"

غرور

امشب بیا و حال مرا روبراه کن

عمری ثواب کرده ای امشب گناه کن

عاشق شدن اگرچه به زعم دلت خطاست

تنها فقط به خاطر من! اشتباه کن

گفتی که باید از دل من بگذری برو!

اما دو چشم خیس مرا هم نگاه کن

درگیر چشمهای توام،خوب من !بمان

روی غرور لعنتی ات را سیاه کن

تنها اگر به مردن من دلخوشی بیا!

امشب تمام زندگیم را تباه کن

می خواهی از دلت بروم؟میروم ولی

فکری به حال این دل بی سرپناه کن!!

 

"مینا حسین آبادی"